نیمه دوم زندگی یک زن

ساخت وبلاگ
سال 74 پدرم یه دوربین هندی کم خرید برامون که شد اسباب بازیمون . از هر صحنه ای فیلم میگرفتیم . اون وقتا شوهای تلوزیونی طپش میدیدیم . خودمونو شکل موزیسینها بزک میکردیم و کلیپهای خنده دار درست میکردیم . این دوربین تا سال 87 هم سالم بود و اخرین فیلمی که باهاش گرفتم مکه ای بود که با دخترک و همسر رفتیم . اما یروز یه فیلم توش جمع شد و دیگه کسی نتونست درستش کنه چون مدلش قدیمی بود . از طرفی گوشیهای دوربین دار اومده بود رو کار و شاید همینم باعث شد خیلی دربند تعمیرش نباشیم . خلاصه نزدیک به صدتا فیلم کوچیک توی یه کارتن موجود بود که هی اینور اونور کشیده میشد . تا اینکه چن وقت پیش تصمیم گرفتم این فیلمها رو تبدیل به فایل کنم که بشه توی لبتاب ببینیم . بعد پرس و جو و پیدا کردن یه عکاسی قابل اعتماد ده تاشون رو شماره گذاری کردم و تحویل دادم . دیروز زنگ زدن که بیا و تحویل بگیر . فلش رو که گرفتم ته دلم غنج میرفت . یراست اومدم خونه و بی مقدمه وصل کردم به تی وی . دخترک و همسر که بیخبر بودن یهو شوکه شدن . بیشترشون مربوط میشد به بدنیا اومدن دخترک و دوران نامزدی مون . توی اون سه چار ساعت همه مون گریه میکردیم در حالیکه دستای همو گرفته بودیم . دخترک شدیدا احساسی شده بود . دیدن چهره جوون پدر و مادرش و حرفایی که در مورد خودش میشنید هیجانیش کرده بود . از دیروز توی خونمون یجور آرامشی اومده . همه محترمانه تر با هم حرف میزنیم . گاهی ورق زدن خاطرات خوب گذشته میتونه تحمل روزای سخت رو آسونتر کنه . آلبومهای قدیمی رو بیارین جلو دست . حالتون رو خوب میکنه نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 97 تاريخ : جمعه 29 مهر 1401 ساعت: 18:56

و باز هم پاییز زیبا آمد با طوفانهای عصرای شهرم و تکون دادن شاخ و برگ و‌گاهی تنه درختا و بوی شلغم و لبو بخارپز روی گاز و صدای فش فش سوپاپ زودپز برای پخت سوپ و جعفری گشنیز تازه خورد شده روی تخته چوبی کنار گاز و قوری استیل آویشن و نبات منتظر خالی شدن شعله گاز برای آخر شب .و من یک پاییز رنگارنگ دیگر را از پشت پنجره آشپزخانه نظاره میکنم و زندگی را نفس میکشم . خوش آمدی به خانه ام فصل هزاررنگ . + نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۱ ساعت 22:32 توسط ماهی  |  نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت: 14:06

حدودا یساعته که تی وی داره خانواده شهدای مدافع حرم رو نشون میده و از اولی که شروع شد اشک ریختم . پسر خواهرم سرباز شده و توی مرکز استان داره ساعت اداری میگذرونه ولی خواهرجانم هر شب گریه میکنه . گاهی براش پیام میدم دلتو بذار پیش مامان که نوجون 14سالش رو فرستاد جنگ . و باز دلتو بذار پیش مادرایی که بچشون لب مرز داره نگهبانی میده و هر لحظه ممکنه خبر شهادت بچش رو بشنفه و الان دارم به سیمای زیبای جوونایی نگاه میکنم که مدافع حرم بودن و زن جوون و بچه هاشون رو رها کردن و آسمونی شدن . قدیما که میرفتیم عزاداری امام حسین همیشه فکر میکردم از بین این همه سینه زن ، اگه اون زمان در کربلا حضور داشتن کدومشون دعوت حسین رو لبیک میگفتن . الان که نگاه میکنم میبینم اینایی که امروز رفتن سوریه همونایی ن که توی سینه زنیها مدعی میشدن اگه روز عاشورا حضور داشتن پابه پای یاران حسین تا آخرین قطره خون مبارزه میکردن . بقیه هم سیاهی لشکر . رومون سیاه ، شهدای عزیز که خونتون رو ندید گرفتیم و منفعت طلب شدیم . + نوشته شده در سه شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۱ ساعت 21:15 توسط ماهی  |  نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 17 مهر 1401 ساعت: 3:33

رسیدیم به اون قسمت از سال که کولر روشن میکنی یخ میکنی ، خاموش میکنی گرمت میشه . نیمه دوم زندگی یک زن...

ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 17 مهر 1401 ساعت: 3:33

دخترک از اول مرداد تا 25شهریور درس خوند و هیچ استراحتی نداشت واسه همین قرار گذاشتیم هفته آخر شهریور یه مسافرت ببریمش که جبران شه . سه شنبه رفتیم و یه سفر تفریحی سه روزه داشتیم . یکی از دوستهاشو بردیم تا اونجا باهم باشن و من و همسر هم بتونیم یکم استراحت کنیم . اخبار بلوای خیابونی این روزا شدیدا اعصابمونو بهم ریخته . یه مشت جوون هیجانی که تا نوک دماغشونو میبینن و اصلا آینده نگر نیستن . خدا کنه زودتر آرامش برگرده به مملکت . امروز اولین روز مدرسه بود و دخترک رو خودم بردم . تقریبا 11 ساله که توی این خونه میشینیم و من هر سال روز اول مهر از دخترک جلوی خونه همسایه روبرویی عکس میگیرم . امروزم این کارو کردم و اگه بشه عکسای سالهای پیش رو از تو لبتاب بردارم و کنار هم یه کلاژ درست کنم . فک کنم برای دختر جالب باشه . هر چند که نوجوونا وقتی عکسای قدیمی رو میبینن میگن وااااای چقد تباه بودیم . مطمئنم چن سال بعد عکس امروزشو ببینه میگه چقد بچه بودم . چشم بهم بذارم باید روز اول دانشگاهشو ثبت کنم . امیدوارم اونروز رو ببینم . خداوندا بما عقل و بینش بده تا راه رو از چاه تشخیص بدیم . + نوشته شده در شنبه دوم مهر ۱۴۰۱ ساعت 8:2 توسط ماهی  |  نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 120 تاريخ : شنبه 2 مهر 1401 ساعت: 16:05